دوازدهم فوریهی 2009، دویستمین سالگرد تولد داروین و روز داروین بود. در نوامبر 1859 شاهکار وی – منشاء انواع – از چاپ خارج و انقلابی را در علم موجب شد که هنوز هم ادامه دارد. گرچه دیدگاههای سیاسی داروین رادیکال نبودند، اما کشفیات اش مهمات اصلی نبردی شدند که علم ماتریالیستی را به مثابهی ابزار اساسی درک ما از جهان و نیز آماده ساز بستر توسعهی مارکسیسم به صحنه آورد
چارلز رابرت داروین را میتوان حداقل انقلابی ناخواسته محسوب کرد. پدرش پزشکی سرشناس وسرمایه گذاری ثروتمند و پدر بزرگش یوسی ودوود (Josiah Wedgwood) موسس یکی از بزرگترین کمپانیهای تولیدی در اروپا بود. داروین میتوانست به جای اینکه عمر و زندگیاش را وقف علم و پژوهش کند ایام اش را با خوشگذرانی و زندگی پرزرق و برق سپری نماید. در سال 1831، چارلز داروین 22 ساله، پس از فارغ التحصیلی از کمبریج به عنوان طبیعت شناس (ناتورالیست) بی مواجب، با کمک مالی پدر علاقمند اش به علم، همراه کشتی تحقیقی اچ ام اس بیگل (HMS Beagle) عازم مسافرت اکتشافی شد و پنج سال بعد با هزاران صفحه یادداشت تحقیق و مشاهدات علمی بر روی بیش از 1500 گونهی به دقت خشک شده بازگشت و موجب ایجاد شک وتردید در پایه های اعتقادی و علمی حاکم بر آن زمان شد.
نتایج نوآورانه
در آن زمان، در سال 1861، داروین در مقدمهی منشاء نوشت” اکثریت عظیمی از ناتورالیستها معتقد بودند که گونهها جدا از هم و تغییرناپذیر خلق شدهاند. ”خداباوران و معتقدین به گفته های انجیل نیز معتقد به خلق ناگهانی موجودات از سوی فرمان باریتعالی بودند. سگها از نظر ظاهری میتوانستند متفاوت باشند اما هیچگاه گربه نمیزاییدند.
داروین بعد از پنج سال مسافرت و دو سال تحقیق در وطن، نتیجه گیری نوآورانه ی خود را عرضه کرد: گونهها تحول و تکامل مییابند. همهی حیوانات از اجداد مشترکی بوجود آمدهاند. گونه های متفاوت از تغییرات تدریجی در طی میلیونها سال حاصل شدهاند؛ و خدا نقشی در این میان نداشته است.
امروزه تصور این امر که این یافتهی علمی چه تاثیر عظیم و انگیزاننده ای در میان طبقات بالا و متوسط آن دوران داشته قدری مشکل است. در آن زمان مذهب هنوز افیون تودهها به حساب نمیآمد. در جهان مبتنی بر شکافهای مطلق اجتماعی آن دوران، مذهب مبانی اخلاقی طبقات مرفه را تشکیل میداد و به نظر آنها نظم الهی همه چیز را در سر جای خود قرار داده و تخطی از این امر و کوشش در جهت تغییر نظم و ترتیب الهی گناهی نابخشودنی محسوب میشد.
با این وجود، در سالهای دههی 1830 دانش آموختگان متوجه شده بودند که داستانی خلقت انواع نمیتواند عاقلانه و صحیح باشد. عروج سرمایه داری در سالهای 1700 میلادی موجب رشد و گسترش امر کانال سازی و اکتشاف معادن شد و به این ترتیب کارگران متوجه وجود فسیلها و بقایای جانداران گذشته در لایه های زمین شده و در مییافتند که در روزگاران گذشته نیز حیات بر روی زمین موجود بوده و به این ترتیب در مورد صحت نظریهی خلق جهان در همین اواخر تردیدهایی ایجاد شد.
در همان دوران، امپریالیسم کاوشگر موجب سفرهای اکتشافی و یافتن انواع گونه های گیاهی و جانوری شد که تا آن زمان در مخیلهی اروپائیان نمیگنجید. از چه رو خالق اینهمه دست و دلبازی از خود نشان داده بود؟ و اگر همهی موجودات جداجدا خلق شده بودند اینهمه شباهت از نظر ساختمان و اسکلت از چه روست؟ چرا بالهای خفاش، باله های والها، پنجه های شیرها و دستان آدمیزاد همگی دارای استخوانهای مشابه هستند؟
تلاش زیادی انجام شد تا همچنان نقش خدا را در آفرینش، علیرغم این یافتهها حفظ کند. در دههی 1850 ریچارد اوون مدیر علوم طبیعی موزهی بریتانیا و خالق کلمهی دایناسور، تلاش پیچیده ای در این راستا انجام داد. اوون استدلال میکرد که همهی حیوانات از ایدهی الگو archetypes در ذهن خدا مشتق شدهاند. خدا ” همهی تنوعات ” را در همان طرح اولیهی خلقت خود تصویر کرده و بعد به تدریج در طی زمان بنا به مقتضیات محیطی خلق کرده است.
از آن سو، در جناح مخالف طیف فلسفی، ژان باپتیست لامارک بیولوژیست بزرگ فرانسوی، توضیحی غیرمذهبی برای این امر بیان کرد. لامارک نظریهی ” زنجیرهی وجود ” نردبان حیات، را عرضه کرد که در آن حیوان تک یاخته ای در اولین پله و انسان در پلهی نهایی قرار داشت. طبیعت بی وقفه حیواناتی را خلق میکند که به حکم غریزهی ذاتی میخواهند از نردبان حیات بالا بروند و در طی زمان بسوی هرچه پیچیده تر شدن میل میکنند.
حیوانات با بالاتر رفتن از نردبان حیات، با تغییرات محیطی نیز سازگار میشوند: زرافهها گردنشان درازتر میشود زیرا اجداد آنها برای استفاده از برگهای بالای درختان مجبور به دراز کردن گردن خود میشدند. در حالیکه حیوانی که در غار زندگی میکند کور است چون اجداد آنها به تدریج با عدم استفاده از چشمان خود نور دیدگانشان را از دست دادهاند. جوهر تئوری لامارک نه این نظریه بلکه نظریهی ” وراثت ویژگیهای اندوخته شده ” است که از آن زمان با نام وی عجین شده است.
توضیح ماتریالیستی
در حالیکه لامارک و دیگران به خیالپردازی در خصوص تنوع انواع در طی زمان مشغول بودند، داروین شواهد غیر قابل انکاری را عرضه کرد. از همه مهمتر داروین نشان داد که پروسهی تکامل تنها از سوی طبیعت و بدون دخالت هیچ نیروی خارق العاده ی ماوراء الطبیعه و خدا و…انجام یافته است. این توضیح وی از تکامل ماتریالیستی است.
در تئوری داروین، سه عامل دست به دست هم میدهند تا گونهی جدیدی خلق شود: تنوع، وراثت و انتخاب طبیعی. تفاوت زیادی بین اعضای یک گونه وجود دارد که موجب میشود بعضی از اعضای آن گونه بتوانند در برابر تغییراتی محیطی بقا یابند و به این ترتیب تنوعات خود را به نسل بعد منتقل کنند. در حالیکه هر موجودی که امکان بازتولید را ندارد کاهش مییابد در طی زمان مدیدی این تنوعات در بین جمعیت پخش میشود. در نتیجه تجمع این ویژگیهایی جدید به خلق گونه ای جدید منجر میشود.
داروین تا سال 1838 عناصر اصلی این نظریه را بسط داد اما از انتشار آنها خودداری کرد چون از میزانی حساسیت جامعهی علمی آن روزگار نسبت به ماتریالیسم و تکامل آگاه بود. تنها بعد از بیست سال، زمانی که دیگر جای پای خود را به عنوان دانشمند ناتورالیست برجسته در انگلستان محکم کرده بود، به انتشار یافته های خود دست زد.
در باره ی منشاء انواع بلافاصله پرفروشترین کتاب شد. ناشر 1250 نسخه از کتاب چاپ کرده بود اما در همان روز نخست 1500 سفارش دریافت کرد. هفته بعد 3000 نسخه چاپ شد و تا پایان آن قرن 110000 نسخه فقط در انگلستان به فروش رفت.
در حالیکه اندیشه های داروین به سرعت از سوی اکثر دانشمندان و خصوصا” جوانترهایشان پذیرفته میشد اما نهادهای جاافتادهی علمی و رهبران مذهبی به محکوم کردن وی ادامه میدادند.
آدام سدویک، استاد زمین شناسی داروین در دانشگاه کمبریج ” در باره ی منشاء انواع ” داروین را کاملا” نادرست و شیطانی خواند و نارضایتی خود را از این تئوری به دلیل داشتن آموزه های ماتریالیستی اعلام کرد. در همان حال ریچارد اوون داروین را به سوء استفاده از علم متهم نمود.
مارکس و انگلس و داروین
خارج از حلقهی علمی، ایده های ی داروین طرفداران بسیاری در جنبش کارگری پیدا کرد. فردریک انگلس ” منشاء ” را مطلقا” عالی و شگفت انگیز نامید؛ و کارل مارکس در باره اش نوشت: “کتابی که حاوی مبانی تاریخ طبیعی دیدگاههای ماست”
ویلهلم لیبکنشت، دوست مارکس بعدها نوشت ” زمانی که داروین نتایج نظریات خود را برایی آگاهی عموم عرضه کرد، ما چندین ماه دربارهی هیچ چیز صحبت نمیکردیم الا داروین و اهمیت فوق العاده ی یافته های او”.
در منشاء مارکس و انگلس توضیحی ماتریالیستی از تاریخ طبیعی یافتند که مکمل و قوام بخش توضیح ماتریالیستی تاریخ انسانی آنها بود. خصوصا” آنها این نظریهی داروین را ارج میگذاشتند که طبیعت را دارای تاریخی به حساب میآورد که میشد از طریق ماتریالیستی و ناتورالیستی توضیح داده شود. انگلس در آنتی دورینگ نوشت: ” کارکرد طبیعت دیلکتیکی است نه متافیزیکی… طبیعت نه در مدار بسته از پیش تعیین شده بلکه در مسیر تکامل واقعی تاریخی متحول میشود. در این رابطه نام داروین باید در صدر قرار گیرد. داروین با اثبات اینکه همهی موجودات ارگانیک، گیاهان، حیوانات، و حتا انسان محصول پروسهی تکامل در طی میلیونها سال هستند، ضربهی خرد کننده ای به اندیشهی متافیزیکی در رابطه با طبیعت وارد کرد. ”
یک پیروزی برای انسانیت
در حالیکه حامیان داروین مشغول دفاع از اندیشه های وی در برابر رهبران موثر فکری آن دوران بودند خود داروین اکثر اوقات بقیهی عمر خود را صرف تحقیق در مورد تکامل و انتخاب طبیعی نمود. تا زمان مرگ داروین در سال 1882 عده ای از دانشمندان هنوز هم با واقعیت تکامل سر نزاع داشتند. زمان زیادی صرف شد تا بالاخره اکثر دانشمندان هستهی ماتریالیستی آثار داروین – اینکه تنوع و انتخاب طبیعی پروسههایی هستند که موجب تکامل میشوند – را بپذیرند. دانشمندان به مدت چندین دهه دانشمندان در پی یافتن جایگزینی برای انتخاب طبیعی بودند که بتواند اندیشهی ایده آلیستی را که معتقد بود خدا و یا نیروی ماوراء الطبیعه معادل وی راهنما و باعث تکامل از پایین به بالا یعنی از جماد تا انسان است را تایید کند. اما تحقیقات ژنتیک قرن بیستم ثابت کرد که در کل داروین محق بود: اینکه تنوع به صورت طبیعی انجام میپذیرد و نیز اینکه انتخاب طبیعی عامل اصلی بقا و گسترش تنوعها است.
دلبستگی داروین به علم ناتورالیستی پیروز شده است. هیچ دانشمند نواندیشی حتا با اعتقادات مذهبی امروز مدعی نیست که ” و سپس معجزه ای رخ داد…” بتواند توضیح قانع کننده ای برای وقایع طبیعی از جمله منشاء انواع، تنوع گسترده و تغییر مداوم در حیات سیارهی ما باشد.
این پیروزی ماتریالیستی علم یکی از بزرگترین دستآوردهای بشریت است. تنها به همین دلیل، چارلز داروین، قطع نظر از ملاحظات خاص، تردید و تعلل در بیان نظریات اش، شایستهی تجلیل و بزرگداشت از سویی همهی کسانی است که چشم به آینده ای فارغ از نادانی و خرافه پرستی در همهی جنبه های حیات دوختهاند.
این اندیشه که طبیعت تاریخ دارد، که گونهها از طریق پروسه ای طبیعی بوجود میآیند، تغییر مییابند و ناپدید میشوند، تا آن اندازه برای اندیشهی سوسیالیستی ارزشمند و انقلابی است که اندیشهی دائمی و جاودان نبودن کاپیتالیسم! و اینکه نظام کاپیتالیستی روزی بوجود آمده و در فردایی که دور نیست از صحنهی زمین پاک خواهد شد