پيام
+
اسب سواري، مرد چ?ق و افل?ج? را سر راه خود د?د که از او کمک م? خواست. مرد سوار دلش به حال او سوخت. از اسب پ?اده شد و او را از جا بلند کرد و روي اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند. مرد چ?ق وقت? بر اسب سوار شد، دھنھ ي اسب را کش?د و گفت : ... اسب را بردم ، و با اسب گر?خت! اما پ?ش از آنکه دور شود صاحب اسب داد زد :
mahdi-M.N
93/4/1
mahdi-M.N
« تو ، تنھا اسب را نبردي ، جوانمردي را ھم بردي » اسب مال تو ؛ اما گوش کن بب?ن چه م? گو?م!
مرد چ?ق اسب را نگھ داشت. مرد سوار گفت : ھرگز به ھ?چ کس نگو چگونه اسب را بدست آوردي؛ ز?را م? ترسم که د?گر « ھ?چ سواري » به « ھ?چ پ?اده اي » رحم نکند!
mahdi-M.N
نظر ندارين دوستان
mahdi-M.N
:-D
mahdi-M.N
ديگه مشکلcopy&paste ديگه Elahe
mahdi-M.N
در ارزوي گمنامي کدوم سال
mahdi-M.N
بله حذف کرد !!!!!!!!!!!
«خنده بازار»
داستان قشنگي بود// مرسي
mahdi-M.N
2-خنده بازار
مرسي
mahdi-M.N
- در ارزوي گمنامي من را حذف کرد
«خنده بازار»
@};-
mahdi-M.N
باشه من ظاهراً نارحت بودم
mahdi-M.N
افرين